یکشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۹

مدتي مرخصي


بدنبال روزهاي رنگين كماني خواهم رفت و تلاشي سخت در ناميدي
روياي ديوانه واري ديگر كه ممكن است بحقيقت بپيوندد.

روزهاي آينده، نه تنها در بلاگ، بلكه در جاي ديگري نيز نخواهم بود.
سفر من در من، روزهاي سخت و سنگيني است كه مجالي باقي نمي گذارد.
دوستان من شايسته بهترين انگيزه و توان هستند. با تني رنجور و رواني آشفته و خسته، نمي توانم در ملازمت ياران باشم. 

 اميدوارم روزي دوباره، با شادي برگردم.

دوشنبه، شهریور ۰۱، ۱۳۸۹

نيما، كلاغ، پينوكيو


كلاغ در حالي كه به آئينه نگاه مي كنه : نيما به نظرت  بيني من گنده اس؟
نيما : سرگذشت تو شده قصه ي پينوكيو، دروغ مي گي دماغت بزرگ ميشه!.
كلاغ كونشو كرده به نيما و زير لب مي گه : چقدر زر ميزنه عوضي.



غارغار : من نفهميدم، گردنم درد مي كنه، يا كردنم، درد مي كنه!. والله به خدا. خانم دكتر مي گه : بين گردن و كردن ارتباط مستقيم وجود داره.!!
غارغار : وقتي گردنت درد مي كنه، چيز! مي خوري غارغار دوم رو مي نويسي. مرتيكه خر.

شنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۹

نيما، كلاغ، ماهي گنده


نور خوشرنگ شمع، شيشه اسميرونف روي ميز، كلاغ و نيما مست وپاتيل
كلاغ : ديروز يه ماهي گنده گرفتم. تو دل ماهي گنده يك ماهي كوچيك بود، تو دل ماهي كوچيكه هم، يه ماهي ريز بود، پس اينجوري فقط ماهي اي كه از همه بزرگتره چاق مي شه، فكر مي كني بين مردم هم چنين آدمهاي هستند؟
نيما در حالي كه به سيگار پك مي زنه : يه پيك ديگه بريز.



غارغار : تاريخ دروغگو يعني همين ديگه، 60 سال از 28مرداد 32 گذشت، باز ما نفهميديم كودتا بود يا رستاخيز!!.
غارغار : خدا رحم كنه... عكسهاي چرنوبيل رو ديدين؟!!

پنجشنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۹

نيما، كلاغ، عمو قيچي


نيما : راستي تو ميدوني شباهت سانسوري با دولبري چيه؟
كلاغ : شباهت؟!! نه.
نيما : ببين، هر دو با قيچي سروكار دارن.
كلاغ : عزيزم، دول رو با تيغ مي برن نه با قيچي.
نيما : بنظر من، فرق زيادي در اصل قضيه نداره، مهم اينجاست كه اين آقاي دول، سرش كنده شه حالا با تيغ يا با قيچي!!.
كلاغ : ولي من فكر مي كنم دولبري شغل شريف و آبرومنديه.
نيما : بعله..حتما.. دولبرها، قسمت هاي مازاد و آويزان دول رو قيچي مي كنند و به دول هاي مردم رنگ و لعابي مي دهند، و دول ها را براي بانوان و يا شايد هم براي بعضي آقايان!!، خوش منظره و گواراتر مي كنند. و اين كار خيلي خوبيه.
كلاغ : حالا چي شده تو ياد دول افتادي شيطون؟
نيما : بي ادب نشو، من با دول كاري ندارم، با اين دولسانسوري كار دارم.
كلاغ : نكنه ميخوان دولتو ببرن يا شايدهم دولتو سانسور!! كنن.
نيما : نه بابا. يادته وبلاگ مهدي چند وقت پيش سانسور شد؟ من واقعا ناراحت شدم.
كلاغ : مهدي كيه؟
نيما : گيج ميزني ها، مهدي بي اف، يادت اومد؟
كلاغ : آها. واسه مهدي و بي اف ناراحت شدي؟
نيما : نه براي مهدي و نه براي بي اف بيچاره، بلكه براي اين دوست سانسوري عزيز و نوع بريدنش.
كلاغ : چرا ناراحت؟
نيما : عموجان فقط نصف دول را بريده بود.
كلاغ : مگه ميشه؟!!
نيما : آره. قسمتي از دول، كه آقاي نويسنده باشد مانده بود و قسمت فوقاني دول كه ما مخاطبان و نظرات باشيم، بريده شده بود. اين دول بيچاره شده بود جگر ذليخا، ته داشت ولي سر نداشت!!.
كلاغ : چرا؟!! دول نصفه و نيمه كه بدرد نمي خوره.
نيما : حرف منم همينه. اگر قرار بر اينه كه ما بي دول باشيم خب بهتره كه از بيخ نداشته باشيم. خب بزرگوار، تو كه بريدي، درست مي بريدي!!.
كلاغ : عمو جان دول و قيچي دست توست پس قربانت خوب ببر.
نيما : بگذريم!. عمو سانسوري انگار پير شده، خرفت شده، ديگه قادر به بريدن دول ها نيست.
كلاغ : فكركنم خودش هم ميدونه كه يك پايش يا شايدهم جفت پايش لب گوره!.
نيما : بهرحال نسل اول عمو سانسوري ها در حال بازنشستگي يا شايد هم موت هستند و حتما ،نيروهاي جوان، زبده، و صد البته آشنا به دولبري و كار با قيچي، جاي عمو قيچي ها رو مي گيرن. اگر كسي رو ميشناسي خبرش كن.
و كلاغ، بي توجه، كونشو مي كنه به نيما.


غارغار : قبول باشه!!!. عزيزم فقط با من حرف نزن، بوي دهنت گيج ام مي كنه. اوووووق. 
غارغار : واقعا كه! .... يارو بابا، با شرت اسليپ روي بالكن خوابگاه بايرن مونيخ عكس تمام قد مي گيره، به اسلام عزيز توهين نميشه!، حالا آب خوردنش شده دهن كجي به شعائر ديني!!؟؟؟ .... آره خب!، ما هم كه گوشمان دراز است.!!

دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۹

اين متن براي اطلاع دوستان است و ارزش ديگري ندارد .

تو بلاگفا كمرم درد گرفت از بس كه دولّا دولّا راه رفته ام . به خيال خودم خواستم قامتم به چشم نيايد تا مبادا آقايان مدير بلاگفاي وطني بهانه اي پيدا كنند براي توبيخي ... اما مي ترسم اينجا هم نگذارند كمر راست كنم ! نمي دانم كار درست كدام است اما دوست دارم در اينجا اصولي تر و حرفه اي تر كار كنم(زهی خیال باطل).
اگر از چگونگي نقل مكان بخواهيد بدانيد ، خب كار آساني نبود . يعني براي آدمي به كم سوادي من، سر و كله زدن با اين سايتها و سر درآوردن از تو در توي اطلاعات آنها، بسيار دشوار و گيج كننده است .
اما اگر هم چنان و هنوز زنده مانده ام بخاطر همراهي دوستاني است كه معناي عمرم با آنها دراز و منتشر و مستدام خواهد ماند و اين همان عشق است. تعارف هم نمي كنم .
از آرش عزيز ( محدوده ي سرخ ) ، بايد خيلي ممنون باشم كه همه ي زحمات را متقبل شد . بي ادعا و بسيار سريع آستين بالا زد و همه ي مطالب را از وبلاگ وطني ها به وبلاگ اجنبي ها انتقال داد . همه ي اين اتفاقات در عرض كمتر از بيست و چهار ساعت رخ داد.( جل الخالق)!!. لابد اگر من مي خواستم تنهايي اين كار را انجام دهم اولين پست ام در اينجا تبريك نوروز بود .!!
اين آرش خان ، با حشمت و بزرگواري و آرامش پذيراي ما شد . خرده فرمايشات !! ما را تحمل كرد و امور را به نحو احسنت انجام داد .
آرش جان روي ماهت را مي بوسم .
از مهدي عزيزم نيز براي همراهي و همفكري بي وقفه اش سپاسگذارم . زندگي ام با حضورش بر مدار ديگري مي گردد .
طي يك اتفاق ساده با دختر خانمي آشنا شدم بنام ليلي (لام اول با سكون) . دختر خانمي مهربان و فعال و آوانگارد ، جزئي از پيكره عظيم و مفصل هوموسكشوآل ها . اين دختر خانم خيلي شيك ، كار وبلاگ هم ميكند اما از آنجايي كه زياد اهل سر و صدا نيست كسي خبر ندارد . حالا من ، وبلاگ اش را به دوستان معرفي مي كنم تا نشان دهيم كه ما هميشه هواي همديگر را داريم .

                             
يكي از آدمهاي داستان" والس خداحافظي" ميلان كوندرا معتقد است بالاترين لذت عالم در تحسين شدن است، و بد هم نمي گويد! حالا اين تحسين به حق باشد يا به ناحق، فرقي در اصل قضيه نمي كند .
اين بود شرح چگونگي مهاجرت به دامن رسانه ي دشمنان، تقدير از دوستاني كه وزن و سهم مهمي در كارهايم دارند، و آشنايي با يك خانم با كلاس ... مي خواستم اطلاع رساني كرده باشم. و كردم احتمالا ً.


جمعه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۹

پرت و پلا ...

دستام بزور از لابلای خرت و پرت های روی میز به کیبورد میرسه ... فلاکس چای ،شورت ،جوراب ، کتاب ، سی دی ، کلی کاغذ سفید و خط خطی، ....
خواستم برم سفر نتونستم ....هیچ کس نمیدونه این آدم به ظاهر منظم و مداوم ،داره از درون ویران و منهدم میشه ....  شدم بادام تلخ ... همه تُفم می کنن ...
یه نفر که واسه من خیلی محترمه حالش زیاد خوب نیست انگار اعصابش بد جور بهم ریخته ....نمی خواد حرف بزنه ... منم که دلداری دادن بلد نیستم ... کاش کنارش بودم .... خاک بر سرم دستم از همه کوتاهه ...
یه نفر بد جور رید تو اعصابم .... منم براش نوشتم" یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم" .... گذاشتم تو وبلاگ ... یکروز بعد بَر ِش داشتم .... یکم دقت کردم ، متوجه شدم از همه بی سروپا تر منم ... .
به یه نفر خیلی حسادت کردم ... نمی دونم چرا !!! ...
از همیشه تنهاترم ... صبح ها ملازم پدرم هستم ... ورزش صبحگاهی ....
دوتا پرتره کشیدم ... افتضاح ... هرکی میبنه میگه عالی شده ... از من خرتر هم وجود داره ...
مثِ تارزان شدم ... مو و ریش بلند و آویخته ... اخمو ... تکیده و دور از همه ... این اتاق هم که شده جنگل ...
دیشب به یک نتیجه رسیم ... من واقعا دروغ بلد نیستم ... واقعا بلد نیستم ... اما میخوام یاد بگیرم ... باید یاد بگیرم ... وقتی همه میخوان دروغ بشنون من چرا نگم .... حالم از تعهد به خودم بهم می خوره...
موظف شدم که نقاشی کنم ... بنا را گذاشتم بر این که منزوی ام ... ایستاده ام به نظاره ... خیلی حساس شدم ، خیلی ...
....
زندگی ام شده مثِ انتهای فیلم ۸.۵ فدریکو فللینی ،نورهای تند و صریح کمرنگتر میشوند و فضا تاریکتر و مبهمتر ...
نمی دونم کجا ایستاده ام ...!!!!!!!!!!!
حوصله ندارم زیاد حرف بزنم ... وگرنه تا فردا باید پرت و پلا بگم .....

پنجشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۹

عکس* 3

اين عكس رو تقريبا دو سه ماه پيش گرفتم ....
جلوي موزه اي كه نزديك خونه ماست ....
زودتر ميخواستم نشون بدم ... اما كابل موبايلم گم شده بود ....تا اینکه ،امروز پيداش کردم ....
به نظر من عکس جالبیه ... شاید طراح با نمادها آشنایی نداشته ....
یا شاید هم ، میدونسته داره چی کار میکنه و از خودمون بوده .... 
بهرحال دست اش درد نکنه ....
.....
در ضمن ، صد و چهارمین سالگرد پیروزی انقلاب مشروطیت ، این خیزش عظیم مردم ایران بسمت ترقی و پیشرفت را گرامی میدارم ... صد سال از آن جنبشی که با پاکدلیها آغازید ، می گذرد اما همچنان، بسیاری از آن آرمانها و اندیشه های بلند، ناکام و ساقط مانده است ... این مناسبت بهانه ای شد تا امروز، نگاهی دوباره داشته باشم به تاریخ مشروطه ی ایران ، اثر جاودانه احمد کسروی .

سه‌شنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۹

"خاله وارونه و بچه های گیج اش "

سل ... ا...ا...ا...م
دخترخانمهاي نازنازي ... آقاپسراي لپ گلي ....
حالتون خوبه ؟.... عزيزاي دلم .... گلهاي آفتابگردون ...منتظرم بودين ؟!!!
خوب اومدم ديگه ....اومدم تا بازهم شاد و خوشحال بشين ...
بچه ها، راستي، به مامان و بابا كمك مي كنيد ... چي ؟ ... نمي شنوم ...بلندتر بگيد ....چي ؟؟؟
آها... كمك مي كنيد ... بارك اله... آفرين ... صدآفرين ...هزار آفرين به شما دختر و پسراي خوب ....
بچه ها، راستي، شبها مسواك ميزنيد تا موش دندوناتون رو نخوره؟ .... مامان و بابا رو قبل از خواب بوس مي كنيد ؟
بعله .... من مي دونم كه اين كارها رو مي كنيد ....
بچه ها جونم ، شبها زياد آب نخورين .... واي واي .... چون يه موقع شيطون مياد به خوابتون ، زيرتون رو خيس مي كنيد ... واي واي .... از اين كارهای بد نكنيد عسل هاي خاله ....
بچه ها جونم اگر يه بار بابا پول نداشت كه براتون غذا بخره و از گرسنگی داشتین میمردین ... بهش غر نزنيد ...لامپ هاي اضافه رو خاموش كنيد ... چون ما تو تحريم هستيم ...راستي مي دونيد تحريم چيه ... نمي دونيد؟!! .... خوب مهم هم نيست ...اصلا چرا بدونيد؟!! ...
اين حرفا مال آدم بزرگ هاست !!... شما كه هنوز چيزي حاليتون نيست!! ...الهي خاله قربونت بره .. قند و عسلهاي خاله .
بچه ها، راستي نماز مي خونيد ..... چي ؟ نمي خونيد ؟ .... واي واي واي ... ديگه از اين حرفها نزنيد ...واي واي .... اصلا غلط مي كنيد كه نمي خونيد... بعله !!!! پس چي فكر كردين هم اش كه نبايد تصدقتون برم گاهي وقتها هم خاله عصبي ميشه ديگه ....
گريه نكنيد ... آخه خاله رو عصبي مي كنيد ... از آزاديهاي كه بهتون مي دم ،خيلي سواستفاده مي كنيد .... خاله فداتون بشه، من واسه خودتون مي گم كه نماز بخونيد .... بايد نماز بخونيد، تا خدا، مامان و باباتون رو، ازتون نگيره ... بايد نماز بخونيد، تا هميشه تو امتحانا، نمره هاي خوب خوب بگيريد ... آره ...عزيزاي دلم نماز يادتون نره ...
عزيزاي خاله ... الهي من قربونتون برم يه بار دوست دختر يا دوست پسر پيدا نكنيد ... واي واي واي ... خدا جيزتون ميكنه ...اوف ميشين .... اين كارها، مال ماها نيست ... مال آدم بدهاست ... اونها كه دوست شيطون هستن ... ما که فرشته ایم ... اصلا احساس نداریم ....
بچه ها جونم .... يادتون باشه اگه تو آينده بچه دار شدين ....صاحب يه دخترخانم گل يا یه آقا پسر تپل و مپل شدين ...اسمش رو هر اسمي نذارين ... چي بذارين؟!! ... الهي خاله فداتون بشه... الان بهتون میگم ... مثلا اگه بچه تون دزد و خلاف كار شد اسم رو سنگ افتادش رو بذارين : بيتا ... ساسان ... فرهاد ...مهران ...شيدا  ...
اما اگه بچه تون ...كه الهي خاله فداش بشه ...مثل خودمون خوب و قديس و پاك شد، اسمشو بذارين : رضا ... محسن ...زينب ...طاهره
بچه ها جونم، اگه يه روز بزرگ شدين ... خانم و آقا شدين ... يه كار بد رو اصلا انجام ندین ... ربا نكنيد .... اين كار هم اگه بكنيد ... بازهم جيز ميشين ....پولتون رو زياد كنيد ...زيادِ زياد ...خيلي زياد ...بعد ببرين بذارين تو بانك ... تا اونم بهتون سودهاي زيادِ زياد بده ...این کار خیلی خوبه ... چون شما پولتون رو با خاله قسمت میکنید ...و هم خاله خوشحال میشه و هم شما... 
الهي من براتون بميرم كه انقدر حرف گوش کن هستین .... اصلا شما رو خدا آفریده که خاله از صبح خروسخون تا بوق سگ، براتون سخنرانی کنه و چیزای خوب خوب یادتون بده و شما هم نق نزنید ...
بچه هاي گلم ... عزيزاي دلم ... برنامه امشب تموم شد ...كانال رو عوض نكنيد ...خاله مي خواد براتون يه آهنگ اشك آور و سوزناک پخش كنه تا جیگرتون حسابی کباب شه ...راستی، داشت یادم میرفت...یادتون باشه انگشت تو دماغتون نکنید ... 
الهي من فداتون بشم ...تا فردا شب خدا نگهدارتون ....
.......
همه ي اين پيام ها و پند و اندرزهاي مهم و شيرين و سازنده، هرشب از يك سريال خوش ساخت و هنري ،كه تني چند از اساتيد هنربند كشورمان در آن حضور دارند به گوش مردم خوبمون ميرسه ...
من هم يك ربع آخر اين سريال رو بعلت تقارن پخش آن با حضورم در كانون گرم خانواده و صرف شامي خوشمزه، بلاجبار باید تماشا مي کردم ....من كه خداييش چندبار ديدم كلي آدم شدم ...ترسيدم ادامه بدم بشم فرشته!!! ....  واسه همين ، يك هفته اي ميشه كه بخاطر امتناع از كمال و رسيدن به آدميت ترجيع ميدم شام رو تو حیاط ،تنها بخورم ....خوب ،من شعور ندارم ديگه... دركم به اين حرفهای قُلُمبه سُلُمبه نميرسه....
شما هم ،حتما ببينيد و سعي كنيد به اين نصيحتها گوش كنيد  ...مشغول الذمه ي من هستين ، اگه تماشاي اين اثر فاخر و ارزشمند رو از دست بدين ... حتما ببينيد ....و سعی کنید آدم بشید ...
آقا جان ،چرا لج می کنید ؟!!! ... خوب آدم بشید دیگه ......