جمعه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۹

پرت و پلا ...

دستام بزور از لابلای خرت و پرت های روی میز به کیبورد میرسه ... فلاکس چای ،شورت ،جوراب ، کتاب ، سی دی ، کلی کاغذ سفید و خط خطی، ....
خواستم برم سفر نتونستم ....هیچ کس نمیدونه این آدم به ظاهر منظم و مداوم ،داره از درون ویران و منهدم میشه ....  شدم بادام تلخ ... همه تُفم می کنن ...
یه نفر که واسه من خیلی محترمه حالش زیاد خوب نیست انگار اعصابش بد جور بهم ریخته ....نمی خواد حرف بزنه ... منم که دلداری دادن بلد نیستم ... کاش کنارش بودم .... خاک بر سرم دستم از همه کوتاهه ...
یه نفر بد جور رید تو اعصابم .... منم براش نوشتم" یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم" .... گذاشتم تو وبلاگ ... یکروز بعد بَر ِش داشتم .... یکم دقت کردم ، متوجه شدم از همه بی سروپا تر منم ... .
به یه نفر خیلی حسادت کردم ... نمی دونم چرا !!! ...
از همیشه تنهاترم ... صبح ها ملازم پدرم هستم ... ورزش صبحگاهی ....
دوتا پرتره کشیدم ... افتضاح ... هرکی میبنه میگه عالی شده ... از من خرتر هم وجود داره ...
مثِ تارزان شدم ... مو و ریش بلند و آویخته ... اخمو ... تکیده و دور از همه ... این اتاق هم که شده جنگل ...
دیشب به یک نتیجه رسیم ... من واقعا دروغ بلد نیستم ... واقعا بلد نیستم ... اما میخوام یاد بگیرم ... باید یاد بگیرم ... وقتی همه میخوان دروغ بشنون من چرا نگم .... حالم از تعهد به خودم بهم می خوره...
موظف شدم که نقاشی کنم ... بنا را گذاشتم بر این که منزوی ام ... ایستاده ام به نظاره ... خیلی حساس شدم ، خیلی ...
....
زندگی ام شده مثِ انتهای فیلم ۸.۵ فدریکو فللینی ،نورهای تند و صریح کمرنگتر میشوند و فضا تاریکتر و مبهمتر ...
نمی دونم کجا ایستاده ام ...!!!!!!!!!!!
حوصله ندارم زیاد حرف بزنم ... وگرنه تا فردا باید پرت و پلا بگم .....ویسنده: آرش
شنبه 23 مرداد1389 ساعت: 13:29
نویسنده: استفراغ
یکشنبه 24 مرداد1389 ساعت: 5:12
عزیزم
تو خیلی خوب دلداری می دی
وقتی که صادقانه حرف می زنی
چرا باید کسی اعصاب نازنینت رو خراب کنه؟
چرا نباید مثل تارزان باشی؟
چرا فکر می کنی که پرتره هات قشنگ نیستن؟
کی گفته پرت و پلا بده؟
کسی که آیدین نظر مثبتی داره درباره اش باید هم تارزان بشه گاهی،باید هم از خودش راضی نباشه گاهی و البته باید هم پرت و پلا بگه
پرت و پلا رو هر کسی نمی تونه بگه
این بی سانسورترین شکل از زبان رو دوست دارم
تو رو هم دوست دارم که از هر کسی برام داداش تری
بوسس
راستی من که به حرف افتادم ببین دوستت کی به حرف بیاد
بوسس
نویسنده: اندوه پرست
یکشنبه 24 مرداد1389 ساعت: 18:27
پرت و پلاهاتم مثل خودت دوس داشتنیه...
زندگی همینه...
گاهی انقدر سر گرمی که خودت رو فراموش می کنی...
و گاهی انقدر تنهایی که از خودت حالت به هم می خوره...
ژرتره هاتم قشنگن...
آره قشنگن...
چرا نباشن؟!
هستن...
باش...
بگو...
تا فردا بگو...
تا فردا پرت و پلا بگو...
پرت و پلاهاتم مثل خودت دوس داشتنیه...


۴ نظر:

آرش سعدی گفت...

گاهي گمان نميكني ولي باز مي شود
گاهي نمي شود ، نمي شود كه نمي شود

A.L.I گفت...

اين آرش هم منو كشته به خدا !
لامصب شعراش خيلي قشنگه !

نقطه چین ها . . . گفت...

تبریک میگم وبلاگ جدید..
خب بلاگر از خیلی جهات بهتره...

یوسف

پوریا گفت...

ادم از دور که به همچین داستانی نگاه می کنه (8.5) به نظرش جالب و مهیج میاد. همه چیز بویه قهرمانی داره. از اونجایی که معمولا همه ی قهرمان ها تنهاهستند , ادم ناخوداگاه بیشتر باهاش حال می کنه چون خودش هم تنهاست.
ولی وقتی تو موقعیتی مشابه قرار می گیری به غلط کردن می افتی. برای من که اینجوری بود
شاید اگه marcello mastroianni اونقدر چهره اش زیبا و باوقار نبود کمتر باهاش همزاد پنداری می کردم و بیشتر به اصل قضیه پی می بردم.