شنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۹

یه شب ...

ـ آقاپلیسه:  شما دو  تا کجا دارین میرین ؟؟ !!!!
ـ ما دوتا سوسول :... ه..ی..چ..جا ...ما اصلا جایی نمیریم ...همین جوری اومدیم بیرون یه چرخی بزنیم ....کار خلافی کردیم آقای محترم ؟
ـ آقا پلیسه : زر نزن بابا ...صدای آهنگو کم کن .... موهات چرا انقدر بلنده ... خجالت نمیکشی خودتو این ریختی ساختی... عینه بچه ک..و..نی ها ...؟
ـ ما دوتا سوسول با یه نگاه کوتاه به هم : ببخشید قربان، لباس و موی ما که خیلی ساده اس .. ایرادش چیه .... ؟
ـ آقا پلیسه : باز که زر زدی عوضی .... بیا با من بریم تا ایرادش رو بکنم تو چشات !!! ... یالا پیاده شو ... یالا ببینم ...انگار آبکی مابکی خوردین ...آررررررره ه ه .... بو میدین ... یالا پیاده شو عوضی ....
ـ ما دوتا سوسول :آبکی چیه ؟؟؟؟ نه به جون مادرم ... ما اصلا اهلش نیستیم ... به خدا دروغ نمیگم قربان ...
ـ یه مشت سوسول دیگه مثل ما که رد میشن و ما رو میبینن : ... هه ...هه ... زرد کردن ...دارن سکته رو میزنن ... 
ـ یه مشت آدم حسابی عینه آقا پلیسه : ... حقشونه ... کثافتای هرزه .. ببین چشاشو معلومه مسته ... اینا که خونواده ندارن ... یه مشت آشغالان ...علافن... حقشونه ... اگه این کثافتا ول بشن دیگه واسه مردم آسایش نمیمونه ....
ـ یه مشت آدم خیلی حسابی که تو چادر کنار خیابون به مردم خیلی خوب شربت میدن و کارای خوب خوب میکنن : ...خوب شکر خدا ... طرح شروع شده ... از اول هم باید همین جوری محکم عمل می کردیم ....
ـ و یه پیرزن که یه روز مثل ما یه سوسول بوده : الهی خیر نبینین...آب خوش از گلوتون پائین نره، که این جوونای بدبخت رو، اینجوری زجر میدین ....
... نیم ساعت بعد ... چندتا چهارراه بالاتر ...
ـ آرش سوسول : نیما ، جون تو، قِصِر دررفتیم ... مرتیکه داشت یه داستان واسمون درست می کرد ....اگه یکم دیگه گیر داده بود، بدبخت می شدیم ... دیدی؟؟ داشت به زور می ذاشت گردنمون که زهرماری خوردیم .... خوب شد نگفت ما از اسرائیل اومدیم ... هِی ... نیما با تو اَم ... چرا به من نگاه نمیکنی ...
ـ نیما سوسول خیره به خیابون : چیزی ندارم بگم ... حرفم نمیاد ... 
- آرش سوسول : ول کن بابا ... مهم نیست ... پیش میاد دیگه ... میگم خوب شد دختر نشدیم ... این بیچاره ها که دیگه از ما بدبخت ترن ....
... یک ساعت بعد ... چندده تا !! چهارراه بالاتر ...
ـ آرش سوسول : نیما، راستی شنیدی که تافل هم دیگه تو این خراب شده برگزار نمیشه ....
ـ نیما سوسول : آره ... شنیدم ...
ـ آرش سوسول : این فارسی ۱ هم که قطع شده ... پارازیت زدن ... آره؟!! ... این فرکانس جدیدش رو به من بده ... مامان دهنمو سرویس کرده ...
ـ نیما سوسول : باشه ... حتما ...
... جلوی در ِ خونه ی امیر ...
ـ آرش سوسول : هِی نیما ... هِی ... چرا پیاده نمیشی ...
ـ نیما سوسول : آرش جان من حوصله ندارم ... نمیتونم بیام ... من میرم یه چرخی میزنم بعد میام سراغ تو ... اعصابم خیلی داغونه ... باید تنها باشم ... اوکی ؟
ـ آرش سوسول : آخه .. چرا ؟ مگه چی شده ؟ ... زشته اینجوری .. من به امیر گفتم تو هم میای ...  واقعا زشته !!!! ...
ـ نیما سوسول : خواهش می کنم آرش ... اینجوری راحتترم گفتم که ،باید تنها باشم ...
ـ آرش سوسول با ناراحتی شونه ها را به سمت بالا پرتاب می کنه : باشه ... هر طور راحتی ... اما واقعا اتفاقی نیافتاده که تو بخوای اینجوری کنی ... تو دیوونه شدی ...
ـ نیما سوسول : عزیزم میام سراغت ... نگران نباش ... فقط میخوام با خودم تنها باشم ... خدافظ ...
نیما تنها در وسط خیابان ...نیما در سکوت ... همه ی تنش در سکوت ...و...
همه ی خیابان در هیاهو ... همه ی شهر در افتخار ... مردم، شاد ... مردم، خوشحال ... اینهمه عروسی ... اینهمه شادی ... چقدر مردم ، راضی ... رستورانها همه پُر ... ماشینها همه باکلاس ... اینهمه کوچه ورود ممنوع ... اینهمه خونه های خوشگل ... اینهمه ترافیک و خیابانهای وسیع ... فیلمهای تازه اکران خنده دار!!! روی پرده ها ...اینهمه رپر خوب ...اینهمه موزیک شاد ... اینهمه زندگی ...  
...نیما شکست در خویش ... نیما نشست در خویش ...و بازهم سکوت ...
صدای فرهاد، همه ی فضای ماشین رو پُر کرده ... صدای فرهاد... همه ی فریاد نیما ... همه ی فریادِ مردم ِ خاموش ِ نیما ... همه ی فریاد دنیای نیما ...
آخرش یه شب ماه میاد بیرون ....
از سر اون کوه ، بالای دره ....
روی این میدون ... همیشه خندون ... یه شب ماه میاد ... .

دوشنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۹


این تنهایی رو باید باور کنم ... نمیشه از زیرش شونه خالی کرد ... من همینم .... عصر شادی مردم !!! ... عصر دلتنگی من ...
من دیگه رمقی برای رفتن ندارم ...
انگار این تنهایی را انقدر باید با خودم تکرار کنم تا عادتم بشه ، هیچ غزل تازه ای دیگه برای من شنیدنی نیست ...
سنگینی رخوت را روی تنم حس می کنم ....
غروبی خاکستری ...من در اتاقی در بسته ... ضعف بر بدنم مستولی گشته ... استخوانهای تنم زوزوه می کشند ....
این آرتروز کثافت هم دیگه داره منو از پا درمیاره ....
روزگارم از همه بیهوده تر شده است ...
کفگیرم به ته دیگ خورده است ... هرکس در زندگی یک فن را وسیله معاش خود قرار میدهد... اما من هیچ کاری بلد نیستم ...
کاش من هم، بهونه فارسی ۱ و سالوادور و خاله ربکا و ... رو می گرفتم ....
تقریبا نیم ساعت دیگه شام می خوریم ... بعد هم تا بوق ِ سگ بیدار می مانم ...
شب ها همه یکجور می گذرد ، بی خود و بی فایده ، ... فیلم ها هم برایم تکراری شده است ... هیچ حرف تازه ای ، برایم ندارند ... دیشب Grown Ups را دیدم. یک مزخرف عالی ...
.....
نور سربی رنگ موبایل، فضای تاریک اتاق را، کمی روشن می کند ....
جواب این یکی را، نمی توان نداد ... میل پایان ناپذیر من به شناختش محرکی ایست تا همین گفتگوهای تلفنی را غنیمت بدانم ...
با اشتیاق در زاویه حجم صدایش ، قرار می گیرم ...
از صدای لرزیده ام می فهمد که امروز اوضاع بدجوری افتضاح بوده ...احوالم را جویا می شود ... اما من اصلا یادم رفت همه ی آن دردها را ....
با کلامش، انتقام من را ،از یک بعد از ظهر سگی می گیرد .  
و ....
از هیچ  کس نمی گوید ... شخص سومی وجود ندارد ... تنها من و او ...
کلامش سنگین ،بیانش گیرا و پیامش هلهله ی امید ...
او یک دوست است ...یک انسان است ... همان چیزیست که خیلی ها آرزویش را داشتند .
از آن آدمهایی که با پروراندن ، پرورده می شود ...
برای ام روایتگر خلّاق و ساده و صادقی است که حق دارم برای داشتنش به خودم ببالم و پز دهم . 
پس به احترام این دوست ، که حضورش ضربان نبض و نفس ام را گهگاه از یکنواختی در می آورد ، امروز را روز خوبی می دانم ...
امروزم، با حضور این دوست ، به آسانی نمُرد و فراموش نشد ...

شنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۹

متبرک باد نام تو ...

این چند سطر را باید بنویسم تا قصوری را که جامعه ام در حقش کرد به میزان خودم جبران کرده باشم ، تا اشاره ای باشد به کارهای که باید در حقش می کردیم و نکردیم و مقاله های که باید می نوشتیم و ننوشتیم . من حق دارم به عنوان بخشی از جامعه برای این سهل انگاری و قصور خودم را نبخشم .
در روزگاری پیش از این ، چند سال پس از آنکه میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل را کشتند، به خواب علی اکبر دهخدا آمد و به تلخی یاردیرین را سرزنش کرد که :
" چرا نگفتی که او جوان افتاد ؟"
یعنی جوان مرد و دهخدا هراسان و خجالت زده از خواب پَرید و همان جا ، در جا ، مسمّط زیبایش را در رسای او سرود :
" یاد آر ، زشمع مرده یاد آر "
اما ما بیاد نیاوردیم و از سر ترس و تنبلی گذاشتیم تا خاطره ها و حقّانیّت ها رنگ ببازند و از یاد بروند و پروا نکردیم . پروا نکردیم از خودمان .
شاعری به کنار ، آدمی بود مهربان و شریف و دوستی بود در غایت لطف و عنایت برای سرزمینی که مردمش حافظه اشان  را در میانه ی راه جا گذاشته اند . 
هرگاه کارهایش را خواندم دلم گرفت که دستی چنان ماهر و ذهنی چنان جست و جوگر در زیر خاک مانده باشد .
ا.بامداد بی هیچ تردیدی ، از مهمترین و جست و جوگرترین روشنفکران ما بود و همچنان هم هست . در یادنامه های که پس از مرگش نوشتند گاه بخوبی به جایگاه و مقامش اشاره شد و گاه آنچنان با تکلف و تعارف آمیخته شد که وقار و حشمت و بزرگواری و آرامش اش ، پنهان ماند .
باید این چند خط را در سالمرگش می نوشتم تا کمی از بدهکاری ام  را به چونان نجیب زاده ای بپردازم .
 

شنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۹

با هم و گام های تازه ...

در این مدت کوتاه که نوشتن در وبلاگ را تجربه می کردم به  آرمان های می اندیشیدم که از کودکی ذهنم با آنها درگیر بود و هنوز هم هست. آرمانهای دور و درازی که  دور از دسترس می نماید اما معنای من را افزون تر می کند.
همه ی این راه پیچاپیچ و گاه بن بست آرمانها را باید طی کنم تا شاید به جایی برسم . در این دوران گذارِ تعیین کننده ، جایگاه پدیده ها و چشم اندازها ی مختلف برایم  متغیر می باشد  . به هر سو سر می کشم تا تکه ای از وجودم را بیابم و جدول هندسی افکارم را کامل کنم .
وبلاگ نویسی هم از همین حس نشات گرفت . اگر بخواهم به این دوره کوتاه اشاره کنم باید بگویم مجموعه بنیان های حسی ام و ترغیب و تشویق دوستانم در یکجا جمع شد و حاصل داد .
آشنایی با دنیای مجازی دوستانم  که گاه از هر عینیتی ، ملموس تر و واقعی تر می نماید ،فرصتی و غنیمتی بود برای من تا با افکار ، روحیات و رویاهای قد کشیده هم نسلانم  بیشتر و بهتر آشنا شوم . گرچه این آشنایی و مشکلات را از نزدیک لمس کردن، درد مرا افزون تر کرد اما برایم ترجمان جدیدی بود از حسرت و دریغ ، و بازگو کننده تنها ماندن ارزش های نسلی که بی حفاظ در معرض زمانه قرار گرفته اند .
همین وبلاگ ها بیانگر فرهنگ زنده ، پویا و در آغاز شکل گیری و رشد مردمانی است که با احساسات و تمایلات متفاوت در حال خارج شدن از درهای پوسیده و بسته گذشته اند . و همین نوشتن ابراز وجودی است برای نسلی که دیگر به سوراخ نمی خزد و نظاره گر جولان مرگ نیست و هنوز هم در میان این دود غلیظ نفس می کشد و هنوز هم زنده است و حقوق خود را طلب می کند .
جايي كه ايستاده ايم جاي كمي نيست . چون حامل بار فرهنگي مهمي هستيم كه بي انقطاع و يكسره بايد جاري و ساري باشد . بر چهارراه حساس ِ تاريخي اي ايستاده ايم كه در آن داد و ستد فرهنگي به شكلي نوين بروز و ظهور كرده است .
این وبلاگها تنها فرصت موجود برای ابراز وجود دوستان و هم احساسان من می باشد ... گرچه برخی از کارها در محدوده ی سلیقه ی من نمی گنجد اما باز هم غنیمتی است که باید قدر دانست . بی درنگ دیر زمانی طول می کشد تا با آزمون و خطا راههای ارتباطی بهتر و قویتری پیش بگیریم و دیگر اجازه ندهیم مغلوب و منفعل باشیم . 
اگر قصد داریم به عنوان قشری فرهنگی و با تفکری عمیق در میان این هوای مسموم و تبلیغات منفی قوی و با صلابت سر پا بمانیم باید ذهن خود را به تراوش افکار نو و بدیع عادت دهیم و از دریوزگی تفکر و کم کاری و ادعای زیاد پرهیز کنیم ... تحسین های سود جویانه و حرف های ارزان قیمت جز کسالت روح و به عقب راندن ما از رتهی که در پیش داریم کار دیگری نمی کند . دوستانی که من در اینجا یافتم به اندازه ای قابلیت فراوان در عرضه کارهای خوب دارند که اغراق نیست اگر عنوان کنم آینده ی این روزنه های کوچک رسانه های بزرگی است که حرف های زیادی برای گفتن دارد .
نباید اجازه دهیم روزانه از بالا به پایین نشت کنیم و با چانه زنی خود را سرگرم کنیم ... این در واقع همین چیزی است که لومپن والتریا می خواهد . جو پوپولیستی جامعه و حاکمیت سرزمین ما ارائه کارهای متفاوت را بر نمی تابد و بسیار دوست می دارد که ما از کارهای رسانه ای تنها هدفمان ایجاد پلی باشد بین خودمان تا به چهار دیواری های خودمان سرکی بکشیم و خودمان را با این قبیل کارها سرگرم کنیم ...بديهي است كه در قوم و قبیله امروز ما، رسانه پيشتاز و آوانگارد جاي چنداني در اينجا ندارد . خوشحالم ، که در بین دوستانم ،حجم کارهای خوب  و ارزنده به اندازه ای بالا و گسترده است که چشم انداز آینده دلگرم کننده و امید بخش است . 
جايي كه ايستاده ايم جاي كمي نيست . شايد جاي كوچكي باشد اما جاي محكمي است .اگر ريشه داشته باشيم  جاي پايمان سفت مي شود و نمي گذارد جاهلان و جاعلان هویت انسانی ، ما را  از جايمان بكنند و جدا كنند و چشم بسته پرتمان كنند به درون گدازه ي سيال و روان و گسترده اي كه آماده ي همراهي اش نبوده ايم.
اگر بدانيم در اين بازار آشوب  به چه ميزان مهم و كارآمد هستيم ، به فعاليت هايمان معنا و ساماني ديگر مي بخشيم . و نگاهمان به جايگاه انسان و تقدير و راه رهايي و آزادي اش نگاهي عميق تر و كارسازتر خواهد بود.
جايي كه ايستاده ايم جاي كمي نيست . در همين جا دوستان كارآمدي داريم ... وقتي آدمهايي مثل مهدي (بي اف) و يوسف و كيا (نقطه چين ها) در همين مساحت كوچك با كارهايي متفاوت همچنان مانده اند آسوده مي شوم كه سلسله كارهاي خوب ، همچنان باقي است . و لابد برخی اسم های دیگر که از خستگی امروز یادم نمی آید.!
از مدت ها پیش در برابر پیشنهاد دوستان ام برای ایجاد یک سایت سرسختی می کردم ... اما پس از ایجاد وبلاگ و چشیدن طعم خوشمزه و دوست داشتنی معجونِ ارتباط اینترنتی ، تصمیم به ایجاد این پایگاه اینترنتی گرفتم ... بدون شک آشنایی با دوستان بلاگر و مطالعه کارهای آنها مشوق اصلی من برای این کار بود ...
 من قصد ترک وبلاگ را ندارم ... اصلا ... اینجا اولین خانه ی اینترنتی من می باشد و به قول یکی از دوستانم حکم دفتر خاطراتی دارد که نگارش در آن لذت خاص خود را دارد ... بطور کلی این فضاهای اینترنتی چه وبلاگ باشد و چه سایت ، به مثابه لوح های سفیدی هستند که در اختیار نگارنده قرار می گیرد تا آنچه را که در چنته دارد ارائه دهد .
 این سایت پایگاه همیشگی من و پل ارتباطی من با  همه ی شما دوستان فهیم ام می باشد . دلیل نام گذاری سایت به نام خودم یعنی "حامی"(حامد) نام حقیقی ام و نام خانوادگی ام ، این حققیت است که می خواستم این پایگاه اینترنتی ، پدر و مادر مشخصی داشته باشد .(باباش که منم حالا مامانش کی بوده نمی دونم ... پیدا کنید پرتغال فروش را!!...) از طرفی دیگر آدمهای از بردن نام و شهرت خود هراس دارند که خلافی و اشتباهی کرده باشند ... ما که نه خلافی کرده ایم و نه جرمی مرتکب شدیم ...
باید اضافه کنم که در این سایت نوع نگارش متون و مطالب با آنچه در وبلاگ خواهد بود بسیار متفاوت است ... راحت تر بگویم باید دست به عصا راه بروم ... لااقل  از ذکر بعضی از مسائل فاکتور می گیرم ... دوست دارم در این سایت با کمک دوستانم کارهای صورت گیرد که توانایی ها و قابلیت هایمان را بدون در نظر گرفتن تمایلات و رفتارهای شخصی امان به نمایش بگذاریم ...  زمانی که برای معالجه به دکتر می رویم آیا لزومی دارد از تمایلات و مسائل روی تختخواب آقا یا خانم دکتر چیزی بدانیم ؟ اینجا هم همین است. جایگاهی برای هنر ،ادبیات ، تحلیل های اجتماعی و غیره و ذالک .  
امید است ، این نسل از قشر ما ،که در بدترین شرایط این سرزمین زیست، حضورش در این رسانه های اجتماعی  معنايي داشته باشد ... و سنگي باشيم در راهي براي نشاني و شهادتي به ديگران كه در آینده مي خواهند بيايند و نه سنگ كوري كه مانعي باشیم براي قدم برداشتن دیگران . چنانکه دیگران برای ما همان سنگ کور بودند .
 ما را از جهان دور نگاه داشتند ... و چون دور نگاه داشته شديم ؛ تصويرمان معوج تر ،كج تر و كدرتر و دورتر و نامعلوم تر مانده است و هر چه تصويرمان مبهم تر و بيم افزون تر شد در پي يافتن راهي براي آسوده شدن از اين بيم ، یا به  دیگران پيوستيم يا از دیگران گريختيم و در هر دو حالت باختیم . راهی جز ماندن و تکاپو و کاویدن برای ما نمانده است . یادمان باشد ما کم نیستیم ، ... اما باید بیشتر کار کنیم. هر کس در هر سطحی از دانش و آگاهی که باشد ، می تواند کارهای بزرگی انجام دهد و میخی باشد برای محکم تر کردن خیمه ای که شادی و آزادی و اندیشه ی پویا ،در  زیر آن برای همه ی مردم مهیا باشد .

معذرت خواهي ...

پستی در وبلاگ قرار گرفت که بسیار نپخته و نسنجیده نوشته شده بود. ویرایش متن را به دوستی سپرده بودم که بدبختانه رعایت امانت نکرد و در متن اصلی تغیرات زیادی ایجاد کرده بود .
من نیز از فرط خستگی حاصل از فشار کارهای این چند روز ، فرصت مرور دوباره متن را نداشتم و تنها با فشار دکمه های Copy و  Paste متن را در وبلاگ قرار دادم كه بعد از دريافت نظر دوستان خوبم يوسف عزيز و احمد نازنين بلافاصله در جهت اصلاح برآمدم و پست را بطور موقت حذف كردم .
يوسف جان ،جوابي هم كه  در پاسخ كامنت شما دادم قبل از مطالعه دقيق متن بود ...
بهر روي از دوستان خوبم ، بويژه يوسف و احمد پوزش مي خواهم .

جمعه، تیر ۱۸، ۱۳۸۹

دكتر،از پله افتادم(2) _ domestic violence

خشونت‌هاي خانوادگي ريشه در نابساماني‌هاي اجتماعي دارد .
 
ـ زن جواني كه از سوءظن همسرش به ستوه آمده بود با ريختن بنزين بر روي خود اقدام به خودسوزي كرد.
ـ مردي به خاطر سوءظن همسرش را با ضربات چاقو به قتل رساند.
ـ مردي خشمگين در مقابل ديدگان وحشت زده دخترش،همسرش را به قتل رساند.
ـ خشونت‌هاي خانگي، بيش از سرطان‌ و تصادف باعث از بين رفتن سلامت زنان در دنيا مي‌شود .
ـ ۶۶ درصد زنان ایرانی حداقل یکبار مورد خشنونت قرار گرفته اند .
همين چند وقت پيش با پسري آشنا شدم كه ميگفت بخاطر بد رفتاريهاي نا پدري اش كه پي به تمايلات ج.ن.سي اش برده مجبور به اقامت تو يك خوابگاه شده است .
يكي از دوستان نزديكم بخاطر رفتار جنون آميز پدرش كه دوست ندارد پسري به اين شكل و ريخت داشته باشد  اين روزها در شرايط روحي وحشتناكي به سر مي برد.
اينها همه بخش هاي از واقعيات تلخي است كه يا در رسانه هاي مختلف و يا بطور مستقيم در زندگي اطرافيان و آشنايان ميبينيم و در جريان خشونت عليه زنان و اقليت هاي ج.ن.سي قرار مي گيريم . پدیده ی وحشتناکی كه بطور همه گير در سكوت پيشرفت مي كند و همه افراد كم و بيش با آن در گير هستند. 
 بسته به تعريفي كه از خشونت خانگي در فرهنگ‌هاي مختلف هست اين نشانه‌ها متفاوت است، در بعضي فرهنگ‌ها تحمل نسبت به اعمال خشونت بالاتر است، در واقع براي دستيابي به نشانه‌هاي خشونت خانگي بايد تعريف دقيقي از فرهنگ حاكم بر جامعه مورد نظر داشت تا بر اساس اين تعريف نشانه‌ها مشخص شوند.
 بصورت عام می توان عنوان کرد هر رفتاري كه باعث رنجش و آزار فرد شده و در روند رشد شخصيتي‌اش اختلال ايجاد كند خشونت نام مي‌‌گيرد، اين رفتارها باعث مي‌شود كه فرد احساس رنجش كرده و دچار اختلال‌هاي رفتاري شود. اگر اين رفتارها در محيط خانه و از سوي افراد خانواده سربزند خشونت خانگي نام دارد.
منشاء خشونت در واقع يك نوع اعتقاد و باور ضمني‌است كه فكر مي‌كند مي‌تواند مشكلات را با اعمال خشونت حل كرد. جاي‌بسي تاسف است كه بپنداريم چاره خيلي از مشكلات خشونت است نه مفاهمه و گفت‌وگو. در واقع خشونت يك نوع فرار از مشكلات است به شيوه‌اي كه نتيجه مطلوبي را هم در پي نخواهد داشت. علاوه بر  علتي كه ذكر شد الگوهاي رفتاري كه آموخته مي‌شود در اين زمينه خيلي موثرند. پسري كه شاهد ضرب‌وشتم مادرش توسط پدرش است خيلي احتمال دارد كه وقتي خودش تشكيل خانواده مي‌دهد در مواجهه با اطرافيانش آن رفتارها را  تكرار كند ؛چرا كه تا حد زيادي اعمال خشونت بستگي به اين دارد كه رفتارهاي خشن براي شخص آشنا بوده باشد.
 اما آنچه مسلم است اين‌گونه رفتارها ريشه در روابط بيمارگونه اعضاي خانواده دارد. مشكلات عاطفي، رواني، جنسي، اقتصادي، اجتماعي و به‌طور كلي نهادينه شدن فرهنگ خشونت از ديرباز در خانواده‌ها موجب روند روبه‌رشد اين معضل شده است. بسياري از مردان از قدرت قانون سوءاستفاده كرده و زنان و اقلیت های ج.ن.سی را مورد آزار و اذيت قرار مي‌دهند.
به‌دليل نبود آموزش و راهكارهاي عميق و قابل دسترس، هركدام از اعضاي خانواده خود قانون شده و به ارتكاب خشونت علیه آنچه دوست ندارند، مي‌پردازند.شناخته شده‌ترين اعمال خشونت، نوع فيزيكي آن است اما خشونت‌هاي رواني هم وجود دارند. مواردي مانند تحقير، خشونت كلامي (فحش و ناسزا)، خشونت اقتصادي (در تنگنا قرار دادن افراد خانواده) هم از مصاديق خشونت خانوادگي هستند. ولي در عمل ارتكاب خشونت بيشتر از جانب مردان هم در عرصه عمومي و هم در عرصه خصوصي است.
بعضي اوقات هم مشكلات اقتصادي و تنش‌هايي كه فرد با آن برخورد مي‌كند باعث مي‌شود كه وي بخواهد تنش‌هاي خود را با خشونت  روي اطرافيان و زيردستان خود اعمال كند. از طرف ديگر خشونت خانوادگي محدود به مردها نمي‌شود و مادري كه با فرزندش رابطه پرخاشگرانه دارد هم دچار نوعي خشونت شده است. ضمن اينكه خشونت خانوادگي مي‌تواند ريشه‌ در نابساماني‌هاي اجتماعي و روانشناختي فرد متجاوز هم داشته باشد.
نوع نگاه و رفتارهاي تحقير كننده، استفاده دائمي از كلمات توهين‌آميز،‌ اعمال محدوديت‌هاي مالي و حتي بي‌توجهي به فرد نيز از جمله‌ نشانه‌هاي اعمال خشونت است.
اينجا خشونت كلامي و فيزيكي رايج است و در موارد زيادي نيز از پيشرفت فرد در جامعه جلوگيري مي‌شود؛ مثلا به فرد اجازه بروز توانايي‌هايش داده نمي‌شود و با وضع مقررات محدود‌كننده در خانه كه از مصاديق آشكار خشونت خانگي است، شرايطي ايجاد مي‌شود كه عملا فرد از دستيابي به موقعيت‌هاي گوناگون بر اساس توانمندي‌اش باز مي‌ماند.(این مورد را من در زندگی بسیاری از نزدیکانم میبینم )
نوع ديگر خشونت، خشونت ج.ن.سي است كه كمتر به آن پرداخته شده است. بايد بدانيم كه در چارچوب روابط ج.ن.سی ما با پديده‌اي به نام تجاوز ج.ن.سي مواجهيم؛ يعني برقراري رابطه ج.نس.ي با طرف مقابل كه برخلاف ميل وي صورت مي‌گيرد. از ديگر مصاديق خشونت  نيز مي‌توان به تهديد به جدايي قطع رابطه و طلاق، بيرون كردن فرد  از خانه، تحقير وضعيت جسماني فرد اشاره كرد.
متاسفانه حاكميت الگوهاي مردسالاري در خانواده كه شرايط فرادستي را براي مردها و فرودستي را براي زن‌ها و سایر افراد با گرایشهای متفاوت فراهم كرده، عامل مهم تداوم شرايط انواع خشونت خانوادگي است؛ يعني دارا بودن پايگاه اقتصادي و اجتماعي بالاتر از سوي مردان باعث مي‌شود كه سایرین به دليل عدم برخورداري از فرصت‌هاي تصميم‌گيري و همچنين قرارگرفتن در شرايط وابستگي اقتصادي، بيشتر در معرض اين خشونت‌ها قرار گيرند؛ چرا كه به علت ساختار مردسالارانه جامعه چندان دست آنها (زنان و اقلیت های ج.ن.سی) براي مقابله و ايستادگي در مقابل خشونت‌ باز نيست.
 به قسمت کوچکی از قوانین جزایی ایران امروز اشاره می کنم . از "امیریل امیر افشاری" وکیل مجرب و دوست خوبم کمال سپاس را دارم که این موارد را از کتاب های مربوطه برای ام استخراج کرد .
"پس از انقلاب ۵۷، در قانون تعزيرات مصوب 1362، جنبة عمومي از خشونت فيزيكي عليه اشخاص حذف گرديد و در حال حاضر مطابق مواد 614، 613، 612 ق.م.ا. مصوب 1375، ايراد صدمات عمومي به ديگري داراي جنبة عمومي بوده و حتي با گذشت شاكي خصوصي، مانعي در جهت اجراي مجازات از باب مصالح اجتماعي نمي‎باشد. با اين وجود مقنن ايران هيچ گاه به قباحت ارتكاب چنين اعمالي بر زنان به عنوان قشر آسيب‎پذير و نيازمند حمايت به ويژه در كانون خانواده توجه نداشته و گاه مرتكب را از مجازات معاف مي‌نمايد. اين معافيت در قانون مجازات عمومي، نسبت به قوانين جزائي قبل از سال ۵۷ نمود بيشتري دارد.
مطابق ماده 179 ق.م.ع. هرگاه شوهري زن خود را با مرد اجنبي در يك فراش(همخوابگی) يا در حالي كه به منزله وجود در يك فراش باشد، مشاهده نمايد و شوهر مرتكب قتل، جرح يا ضرب يكي از آنها يا هر دو شود، معاف از مجازات مي‌گردد. هرگاه كسي به طريق مزبور دختر يا خواهر خود را با مرد اجنبي كه علاقة زوجيت بين آنها نباشد، ملاحظه نمايد و مرتكب قتل گردد به حبس تأديبي از يك ماه تا شش ماه محكوم مي‎شود .
همچنين برادر يا پدري كه خواهر يا دختر خود را با مرد اجنبي ببيند و مرتكب قتل شود از تخفيف مجازات برخوردار مي‌گردد و مجازات اعدام در مورد آنان تبديل به حبس مي‎شود و همين حالت در مورد ضرب و جرح زن و مرد اجنبي توسط شوهر، برادر و پدر در ماده 179 ق.م.ع. در نظر گرفته شده بود. قانون مجازات اسلامي با ماده فوق، معافيت از مجازات را صرفاً براي شوهر در نظر گرفته است. در مادة 630 ق.م.ا. بيان مي‌دارد: «هرگاه مردي همسر خود را در حال زنا با مرد اجنبي مشاهده كند و علم به تمكين زن داشته باشد مي‎تواند در همان حال آنان را به قتل برساند و در صورتي كه زن مكره باشد فقط مرد را مي‎تواند به قتل برساند». حكم ضرب و جرح در اين مورد نيز مانند قتل است ."
گرچه احراز  شرايطی که جواز دست زدن به این عمل می باشد، گاه بسیار دشوار است اما بهر روی این موارد بخشی از قوانین جزایی کشورمان است .
همین چند وقت سیمای وطنی سریالی پخش می کرد که در آن هنرپیشه زن که مورد ضرب و شتم شوهر خود قرار گرفته بود به یک مثلا وکیل ریش سفید مراجعه کرده بود و وکیل هم به او موعظه می کرد که دختر جان سر به سر شوهرت نگذار . حرف محرکی نزن تا کتک نخوری . حالا هم که شکر خدا زنده ای ، برو بشین زندگی ات را بکن و ... .
یعنی بطور غیر مستقیم القاء می کرد که اگر كسي زن خود را بزند مي‌گويد زن خودم است و بحث حوزه خصوصي خود را مطرح مي‌كند و به کسی ربطی ندارد مگر اينكه ضرب‌وشتم شديد و توام با ضرب و جرح باشد .
از طرف دیگر ، برخلاف باور عامه  تحقيقات نشان مي‌دهد كه حتي عامل تحصيلات هم متضمن، تعيين‌كننده و پيشگيرانه‌ در اين زمينه نيست و يك فرد تحصيل كرده هم ممكن است الگوي پدرو مادر خود را در خانه اجرا كند و افزايش سطح سواد و تحصيلات تنها در كنار ساير عوامل مي‌تواند در كاهش اين خشونت‌ها موثر باشد و اين مسئله بيشتر  به عوامل فرهنگي و اقتصادي برمي‌گردد. مثلاً قبايل بدوي و كاملاً بي‌سوادي وجود دارند كه در درون خود هيچ اثري از خشونت يا خشونت خانوادگي ديده نمي‌شود.
 خيلي از زن‌ها و فرزندانی كه كتك مي‌خورند خودشان متوجه نيستند كه مورد خشونت قرار گرفته‌اند و فكر مي‌كنند شوهري و پدری كه سر آنها داد مي‌زند يا به آنها فحش مي‌دهد رفتاري عادي را بروز مي‌دهد و همه شوهرها و پدرها اين‌طور رفتار مي‌كنند! ولي اقدام مناسب در  اين زمينه آن است كه بفهميم اين رفتارمان دچار ‌آسيب‌ است و رفتار شوهر و پدر نبايد الزاماً اين‌گونه باشد.مثال جالبي مي‌زنم ، امیریل امیر افشاری تعریف میکرد :دختر جوانی پيش من ‌آمد كه بعد از نامزدي با شخصي مورد ضرب و شتم وي قرار گرفته بود و مي‌گفت همسرم مرا جلوي ديگران كتك مي‌زند و مي‌خواهم طلاق بگيرم. وقتي از او پرسيدم پس به دليل كتك خوردن از همسرت مي‌خواهي از وي جدا شوي؟ با كمال تعجب شنيدم كه گفت: نه، مطمئنم چون مرا دوست دارد كتكم مي‌زند ولي مشكل من با او آن است كه با دختر ديگري دوست شده است.!!!
شواهد نشان مي‌دهد كه بيشتر افراد خشونت ديده نسبت به اين عمل آگاهي ندارند، در واقع تعداد زيادي از مردم نمي‌دانند كه نسبت به اين رفتارها بايد عكس‌العمل نشان داد. به اين ترتيب گروهي سال‌ها در شرايط سخت و با تحمل خشونت خانگي زندگي مي‌كنند.
آیا تا کنون از خود پرسیده ایم تحمل این گونه خشونت‌ها چه‌ آينده‌اي را براي قرباني رقم مي‌زند؟ كودكاني كه در محيط‌هاي خشن خانگي رشد مي‌كنند مي‌آموزند تا در آينده به محض اينكه در شرايط استرس قرار گرفتند اعمال خشونت كنند، اين گروه از كودكان هر چند در كودكي‌شان از اعمال خشونت رنج برده‌اند اما ناخودآگاه در بزرگسالي‌شان در رويارويي با نخستين مشكلات با بروز همان رفتار خشن سعي دارند تا از خودشان دفاع كنند.
زنان و اقليت هاي ج.ن.سي همچنان  با اين زشت ترين نماد تبعيض و نابرابري در حقوق و در زندگي روزمره خود در سرتاسر جهان روبرو هستند خشونت عليه زنان و اقليت هاي ج.ن.سي هر گونه عمل خشن مبتني بر جنسيت كه موجب آزار يا صدمه جسمي ،ج.ن.سي يا رواني گردد .
  لازم بذکر است كه كشورهاي ديگر نيز، حتي همان پيشرفته ها و دموكرات ها هم هنوز با اين پديده هاي زشت اجتماعي روبرو هستند و گاه تمهيداتي هم در جهت رفع بحران از طرف دولتمردان آنها انديشيده نمي شود.
من در اينجا قصد نداشتم به بررسي علمي و پژوهشي مسئله ي خشونت هاي خانگي و اجتماعي بپردازم بلكه سعي اين بود كه دغدغه هاي خودم را از آنچه كه ميبينم و درد مرا صد چندان مي كند با شما درمیان گذارم . 
 دوستان هوشیار و بیدار ، ما بعنوان بخش آگاه این سرزمین باید بیشتر از همه به این حقیقت واقف باشیم که :
انسان هويتی پيچيده و چند جانبه دارد و اين از جمله يکی از اسباب گونه گونگی و تفاوت انسانهاست. يکی ازحقوق بنيادين انسانها که در قوانين حقوق بشری بدان استناد می شود اين اصل است که همه انسانها آزاد بدنيا می آيند و داری حقوق مساوی اند. پس ميتوان استتناج کرد که هر انسانی فارغ از زن يا مرد بودن، فارغ از خودی يا دگری بودن با هم برابر و دارای شآن و منزلت انسانی يکسانی هستند.اما هر کشور و جامعه ای بر اساس ارزشهای فکری- فرهنگی و پيشينه تاريخی- اجتماعی و سياسی خود از انسان و حقوق و منزلت او برداشتها و شناخت خاص خود را دارد. به همين سبب آنچه که در يک اجتماع بعنوان هنجار و يا خرده هنجار حساب ميشود ممکن است در جامعه ديگری بعنوان کلان هنجار يا ناهنجارمحسوب شود.اگر گسترش شهر نشينی، راهها، تکنولوژی و کلآ رشد صنعتی را نشانه مدرن بودن جامعه بدانيم،مدرنيته همانا انعکاس و تاثير اين تحولات در ذهنيت اجتماعی و فرهنگ مردم است. با اين تعريف سطح رشد صنعتی، فرهنگی  و ذهنيت اجتماعی کشور ما نشان از آن دارد که جامعه ما قریب به صد سال است در حال گذار به مدرنيسم و مدرنيته است ، گرچه در این راه با فراز و فرودهای فراوان روبرو بوده است. هر اجتماعی در مسير حرکت خود به سمت مدرنيسم خواه ناخواه سيستم سياسی، ارزشهای فکری- فرهنگی و در نتيجه ذهنيت خود را دچار تحول می کند. درست در چنين مسيری است که طرح مباحثی همچون حقوق زن و مرد، رابطه اقليت و اکثريت، باز تعريف هنجارها، مسائل دگرباشان و کلآ مفاهيم گوناگون حقوق بشری معنا می يابند. امتناع از پرداختن به اين مباحث هر چند ممکن است تحت لوای حفظ حقوق اکثريت يا دفاع از ارزشها و هنجارهای اجتماعی پذيرفته شده ، توجيه شود اما پشت زمينه آن همانا تآسی از فرهنگ خودکامگی و بهره وری از اعمال زور برای رقم زدن سرنوشت انسانها، مقابله با تجديد فرهنگ و ذهنيت اجتماعی ونتيجتآ تقابل با حرکت جامعه به سمت مدرنيته می باشد.بخشی از هنجارهای جا افتاده و پذيرفته شده جامعه ما نشان بارزی از عدم التزام به آزادی انديشه و برابری انسانها دارند و از  آبشخور فرهنگی زور، تحميل ، خودکامگی و پیش داوری تغذيه می کنند. رد کردن، سکوت، پنهان سازی و نفی دگرباشان- همجنسگرايان يکی از اين نمونه هاست. پس گرفتاران در چنين چنبره ای خواه ناخواه برای گشودن پنجره ای رو به فضای آزاد تلاش خواهند کرد تا منزلت انسانی نفی و لگد مال شده خود را باز يابند.
بديهي است براي افكار روشن و خرد مدار و متعادل پذيرفتني نيست كه نسبت به روابط خشونت آميز درون جامعه سرپوش گذارند و براي حل ماجرا صورت مسئله را پاك كنند.
آینده از آنِ آنهاییست که در شرایط حال، بیشتر از دیگران درد می کشند ،اما باز هم می اندیشند .

پنجشنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۹

تقدیم به یک دوست ...

بعد از مدتها ذهنم آرام شد . در اين چند هفته اخير به شدت با خودم درگيري داشتم . اتفاقاتي كه براي من رخ داد به خودي خود، آنقدر ناراحت كننده بود كه براي مدتي اعصاب مرا خورد کند. در کلکسیون بیماریها و ضعفهای جسمانی، فقط ناراحتی قلبی موجود نبود که شکر خدا، این یکی هم به یُمن این حوادث به لیست اضافه شد ...
ديروز با ديدنِ پيام ِ، قديميترين و بهترين دوستم همه چیز تمام شد .
شروع دوباره و از نو آغاز كردن ، كاري بزرگ و دلگرم كننده است . اما اگر اين شروع مجدد  براي يك دوست قدیمی و صمیمی باشد به اندازه اي خوشحال كننده است كه در چند خط نوشتن نمي توان اين حس را  توصيف كرد .
فهميدن اشتباهات گذشته و تصميم براي جبران يعني : خود پيروزي .
كاش مي توانستم بيشتر و واضحتر بنويسم . براي رضايت خاطر بهترين دوستم از شرح ماجرا و نام بردن از او خودداري مي كنم . ماجرايي كه رخ داد براي من و دوستم  بسيار تلخ بود اما در نهايت نتيجه بزرگي داشت .(اگر یک کم زرنگ بودید،می تونستید کامنت دوستمو که در پست قبلی نوشته و همه چی رو توضیح داده بود،  بخونید و در جریان یک ماجرای جنایی ـ پلیسی !!! ، قرار بگیرید ....)
شك ندارم بعد از چند وقت با دوستي روبرو خواهم شد كه به اندازه كافي درس براي ياد دادن به ديگران آموخته است .
و خوشحالم كه بدترين اتفاقات هم ، اگر خاطر من و (...) را براي چند روز از هم مكدر كرد اما در نهايت عمق بيشتري به اين دوستي داد . اين را كساني بدانند كه مدتهاست قطع اين دوستي را با اجراي نقشه هاي مختلف دنبال مي كردند .دوازده سال دوستی شوخی نیست ... یعنی یک عمر ... همین سالها یک اعتبار بزرگ برای دوستی ماست .
 من و (...) جزئي از هم هستيم براي هميشه .
حرمت اعتبار خود را
هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن
که ما هر یک یگانه ایم
موجودی بی نظیر و بی تشابه
و آرمانهای خویش را
به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن
تنها تو می دانی که « بهترین » در زندگانیت
چگونه معنا می شود  
از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آسان مگذر
بر آنها چنگ درانداز، آنچنان که در زندگی خویش
که بی حضور آنان، زندگی مفهوم خود را از دست می دهد  
با دم زدن در هوای گذشته
و نگرانی فرداهای نیامده
انگشتانت فرو لغزد و آسان هدر شود  
هر روز، همان روز را زندگی کن
و بدین سان تمامی عمر را به کمال زیسته ای  
و هر گز امید از کف مده
آنگاه که چیز دیگری
برای دادن در کف داری  
همه چیز در همان لحظه ای به پایان می رسد
که قدمهای تو باز می ایستد
و هراسی به خود راه مده
از پذیرفتن این حقیقت که
هنوز پله ای تا کمال فاصله باشد
تنها پیوند میان ما
خط نازک همین فاصله است  
برخیز و بی هراس خطر کن
در هر فرصتی بیاویز
و هم بدینسان است که به مفهوم  شجاعت
دست خواهی یافت  
آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت
عشق را از زندگی خویش رانده ای
عشق چنان است که هر چه بیشتر ارزانی داری، سرشارتر شود
و هر گاه که آن را تنگ در مشت گیری، آسان تر از کف رود
پروازش ده تا که پایدار بماند  
رؤیاهایت را فرومگذار
که بی آنان زندگانی را امیدی نیست
و بی امید، زندگی را آهنگی نباشد  
از روزهایت شتابان گذر مکن
که در التهاب این شتاب
نه تنها نقطه ی سرآغاز خویش
که حتی سرمنزل مقصود را گم کنی  
زندگی مسابقه نیست
زندگی یک سفر است
و تو آن مسافری باش
که در هر گامش
ترنم خوش لحظه ها جاریست.

سه‌شنبه، تیر ۱۵، ۱۳۸۹

دکتر از پله افتادم ...


خشونت‌هاي خانگي، سلامت رواني‌جامعه را تهديد مي‌كند.
«از پله زمين خورده، چه جوري بگم پله‌ها ليز بود، پاش سر خورد و توي راه پله افتاد، بدجوري افتاد...» هنوز دختر نوجوان لب به سخن نگشوده که اين حرفها را پدرش به زبان مي‌آورد. پزشک رو به دخترک مي‌گويد: «داشتي بالا مي‌رفتي يا پائين مي‌اومدي که زمين خوردي؟»
پدر که اصلاً از اين پرسش خوشش نيامده مي‌گويد: «چه فرقي داره، آقاي دکتر؟ بالا و پائين نداره. زمين خورده ديگه.» پزشک با لبخند و خونسردي اشاره مي‌کند که از نظر چگونگي آسيب و ضربات در اندام‌هاي گوناگون مهم است بداند که در چه وضعيتي دخترک از پله‌ها افتاده و ادامه مي‌دهد: «دختر جان! چرا خودت چيزي نمي‌گي؟»
پدر مي‌گويد: «خيلي ترسيده. آخه بدجوري زمين خورد.» با گفتن اين حرفها اشک از چشمان دختر نوجوان سرازير مي‌شود؛ اشکي که خيلي با حرف زدن فرق ندارد ...
با نگاهي به تاريخ، مي‌توان ديد که ، سياستمداران و قانونگذاران اصلاً نگران تبعات خشونت در خانواده‌ها نیستند و به اين پديده از پنجره‌اي غير از دستگاه قضائي و جرم شناسي نگاه می کنند. 
فکر می کنم در سال2002 بود که ، سازمان بهداشت جهاني با انتشار گزارش جهاني درباره خشونت و سلامت نشان داد که اين انديشه‌ها و رفتارها تا حدودي تغيير يافته و جنبش ضد خشونت در جهان شتاب گرفته است.
طبق گزارش‌هاي موجود، چنين به نظر مي‌رسد که سالانه 6/1 ميليون انسان به علت انواع خشونت‌هاي دو نفره يا گروهي جان خود را از دست مي‌دهند. البته شايد مهمتر اين باشد که ميليونها انسان از خشونت‌هاي غير کشنده جان به در مي‌برند ولي ديگر هرگز زندگي سالمي‌ ‌را تجربه نمي‌کنند.
معلوليت و آسيب ناشي از آن گاه جبران ناپذير است و فرد نمي‌تواند تا پايان عمر از آن خلاصي يابد. افسردگي، اعتياد به انواع موادمخدر يا قرص‌هاي خياباني و مشکلات جنسي‌از ساير ناهنجاري‌هايي به شمار مي‌رود که زندگي اين قربانيان خشونت را تباه مي‌سازد. از طرف ديگر گاهي اين مشکلات فردي باعث ايجاد نابساماني‌هاي اجتماعي مي‌شود.مانند اعتیاد.اعتياد مسري است؛ اعتياد فرد علاوه بر نيستي خود به اعتياد ديگران و در نهايت نابودي چندين زندگي منجر مي‌شود.
آمار یک دوست روانشناس را برایتان نقل می کنم : شايد دردناک ولي جالب توجه باشد که بدانيد 6 درصد از افسردگي‌هاي مزمن فقط به دليل سوء استفاده جنسي از کودکان حاصل مي‌شود؛ يعني يک خشونت جنسي مي‌تواند تاثيري چنين مزمن داشته باشد و زندگي يک فرد را حتي در بزرگسالي تحت تاثير قرار دهد.
آثار دراز مدت ناتواني‌ها و معلوليت‌هاي ناشي از خشونت، فشار اقتصادي حاصل از فوت نان آور برخي خانواده‌ها به دنبال خشونت، آثار اجتماعي انواع گوناگون اين پديده که به طور مثال به صورت ترويج اعتياد نمود پيدا مي‌کند و ساير مسائل را هم بايد در نظر گرفت.
ـ آيا تنها آنچه در خانواده مانند كتك زدن و ضرب و شتم رخ مي دهد خشونت است؟
ـ آيا وضع قوانيني در جامعه كه تبعيض را بيشتر مي كند خشونت نيست ؟
ـ آيا مزاحمت هاي خياباني و طعنه ها و زخم زبان ها در محيط هاي كار و تحصيل و ... خشونت نيست ؟
ـ آيا اداب و رسوم كهنه و دست و پا گير بسياري از مناطق خشونت نيست؟
ـ آيا رفتارهاي كه اثار مخرب آنها به چشم نمي آيد اما تحملشان بسيار دشوار است مانند دروغ گفتن ،بي توجه بودن به خواسته ها ،تهمت زدن ، تمسخر كردن و ... خشونت نيست ؟
پس از طرح اين پرسش ها ،بايد پرسيد آيا يك گرايش ج.ن.سي متفاوت به خودي خود بيماري است يا اين رفتارهاي خشونت آميز جامعه است كه ازفردي با گرايشي متفاوت انسان بي انگيزه اي مي سازد كه به انواع بيماري ها و عوارضي همچون :اضطراب،افسردگي،ترس،كاهش اعتماد به نفس،مشكلات ج.ن.سي ،اختلال خواب ، اختلال در روابط و ... دچار است ؟
گرچه بروز خشونت در خانواده هاي ايراني پديده اي تازه نيست . اما پيچيده تر شدن روابط اجتماعي و خانوادگي سبب شده است خشونت نيز چهره جديدي به خود بگيرد . تعريف خشونت بسته به فرهنگ حاكم بر ملل مختلف متفاوت است .در کشورهاي گوناگون ريشه‌ها و عوامل خشونت تفاوت‌هايي با هم دارند. اين تفاوت‌ها سبب مي‌شوند که نتوان با يک فرمول جهاني با اين پديده مبارزه کرد.
در کشورهاي خاورميانه کمبود اطلاعات والدين يا به عبارت ديگر کم سوادي والدين و عدم آموزش ديدن آنها درباره روابط خانوادگي و اجتماعي مهمترين عامل بروز خشونت به شمار مي‌آيد.
متاسفانه در اين زمينه آماري از کشورهاي جهان سوم  وجود ندارد. اين در حالي است که به نظر مي‌رسد درصورت تهيه آمار صحيح و خبررساني درست در اين کشورها، آمار مرگ‌ها و آسيب‌هاي ناشي از خشونت به مراتب بيشتر و بيشتر باشد.
ادامه دارد ...